نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

این چند وقت چه خبرا بود نازنین زهرا !

سلام دختر نازنینم وای چه هوایی کاش بیدار بودی و میگفتی مامان چه بوی گند خوبی میاد !!! تعجب نکن اکثر وقتها میخوای بگی هوا خوبه یا بوی خوبی میاد اینو میگی و وقتی بوی سیگار یا هر بوی بدی بیاد میای میگی مامان چه بوی گند بدی میاد فخه (خفه ) شدم قربونت برم بعدا ضرب المثلهای زیادی خواهی شنید اما بذار یکی اش که وصف حالته بگم میگن مادره داشته به بچش میگفته قربون چشمای بادومیت برم بچه برمیگرده میگه من بادوم میخوام وصف حال شماست بابایی به دزفولی بهت میگه تله شومی (Tolle  shome) شومی که میدونم یعنی هندونه اما تله رو نمیدونم ! یعنی تا تو حرفمون اسم جایی باشه میگی بریم اسم خوراکی باشه میگی میخوام قربونت برم نفسم هر وقت میری بالا یا تا مغازه و...
26 خرداد 1392

گردش تو یه روز بهاری

دیروز بابایی ما رو برد پارک و یه بوستانی بود خیلی سرسبز بود واقعا حس هوای پاک و پارک اومدن به آدم دست میداد خیلی خوش گذشت اینم چندتا عکس   به قول بابا واقعا یوسف لحافی هستی (فکر کنم ضرب المثل دزفولی باشه ) تو پارکم پتو میخواهی امروز هم تو تشت موقع آب بازی میگی پتو !!!برام میاری ؟   الهی فدای خنده هات و فکر کردنات ...
11 خرداد 1392

دو سال و نه ماهه تو رو دارم

سلام قند عسلم میبینی دو سال و نه ماه تو هستی انشالله صد ساله که کمه هزار ساله بشی میدونی که چقدر دوست دارم عاشق شیرین زبونیاتم عاشقم اینم که سعی میکنی تو حرف زدنت از کلمات قلنبه سلمبه استفاده کنی حتی جاهایی که کاربردی نداره عاشق حس دخترونه بودنتم واقعا خوشحالم که دوست داری تیپ دخترونه بزنی به ست کردن بی نهایت علاقه داری عاشق دامن و پیرهن پوشیدنی عاشق تل زدن و گل سر ست کردنی لاک زدنات که خیلی بانمکه هر دست و پایی یه رنگ عاشق اینم که هر وقت لباسی بپوشم بهم میگی مامان چقدر خوشتیب شدی عاشق گول زدناتم که میخوای منو گول بزنی عاشق مهربونیاتم که تو اوج لحظه ای که نیاز داری پیشت باشم اگه آبجی گریه کنی میگی مامان بیزحمت برو پیش آبجیتا آب...
11 خرداد 1392

شب بخیر نی نی کوچولو

سلام دختر مهربونم شما و خواهرت یکساعتی میشه خوابیدین منم رفتم اتاقتون رو ماه کردم و خونه رو مرتب کردم آشپزخونه رو برق انداختم که صبح با انرژی باشم و کار زیادی نداشته باشم تا بتونم به گلام برسم قربونتون برم کلی بوس به صورت ماهتون میفرستم امیدوارم آخر هفته ی خوبی داشته باشیم انشالله   الان یه سایتی پیدا کردم اسمش مثبت های با حجابه خیلی خوشم اومد چندتا عکس برات ازش میذارم امیدوارم در اینده شما و خواهرت هم با حجاب بشین و من و بابایی رو سربلند کنید   ...
9 خرداد 1392

بابا جون استپ شو

سلام دخترم الان بعد یه شب خوب خوابیدی مو طلایی من امشب تولد پسر عمه ات بود بعد چالش های فراوان که برم آیا یا نرم رفتیم چون خیلی دیر بود حدودای 10 و نیم یازده بود که برای ما دیر بود اما به چند علت که مهمترینش شما بودی رفتیم و شب خوبی بود و خوش گذشت عکسات پیش عمه هستند بعدا ازش میگیرم برات میذارم نفسم تا آخرش هی گفتی تولد من بود قربونت برم انشالله شهریور برات تولد میگیرم عزیزم کیف کنی به قول خودت برگشتنی ازت تشکر کردم که اینقدر دختر خوبی بودی برگشتی میگی اما یکمی شیطون بودم میگم چطور میگی آخه بزرگا شیطون نیستن من کوچیکم شیطون شدم قربونت برم اگه بدونی بینهایت دوست دارم بعد باباجون داشت برات حرف میزد میخواستی کفشات رو بپوشی میگی باباجون ...
8 خرداد 1392

دختر عسل مامان

اینجا با هم کیک پختیم شما منتظری ببینی چه جوری میپزه البته مزش رو قبلش با هم تست کردیم مدرکشم دور لبت هست اینم ماکارانی خوردنت اینام یه تعدادی از بچه هاتن ...
7 خرداد 1392

بازیها و کارهای جدیدت

امروز با هم دوتا بازی جدید کردیم اول اینکه یه تسبیح نارنجی داشتم که خیلی وقت بود پاره شده بود با یه سیم مفتول برات آوردم گفتم بیا مهره بازی بعد شما اومدی و خیلی زود تونستی مهره ها رو به میله بکشی آورین آورین طلا دوم اینکه برات خاطرات رو تعریف میکنم همین جوری که تعریف میکنم سریع برات نقاشی اش رو میکشم شما هم میایی و با لذت هم گوش میدی هم کمکم نقاشی اش رو کامل میکنی هم خاطرات رو کامل میکنی یه جور تمرین خاطره نویسی بازم آفرین خانم گلم دیگه اینکه نمیدونم برات نوشتم یا نه علاوه بر شناخت اشکال هندسی میتونی اونا رو بکشی مخصوصا مستطیل و دایره رو خط نقطه مثلث چند ظلعی ها و ... رو هم تا حدودی خوب میکشی   وقتی من یه ادم نقاشی میکنم خ...
7 خرداد 1392

اندر توهم بستنی

حدود یک ساعت پیش شما و آبجی رو به هزار مکافات خوابوندم بعد دایی بابا زنگ زد به گوشی باباجون باباجونم اومد دم درحیاط و با صدای خیلی بلند باهاشون حرف میزد اول یاسی بیدار شد و بعد شما خیلی ناراحت شدم آخه نزدیک یکساعت تلاش کردم بخوابید بعد پاشدی میگی مامان انگار باباجون داره صدام میکنه ببرم برام بستنی بخره میگم مامان خواب دیدی دوباره بخواب تو خواب برات میخره بخور بعد دوقیقه چشمات رو باز کردی میگی مامان میگم جونم میگی باباجون از خوابم رفته میخوای خودت بری برام بخری بدی ببرم تو خواب بخورم تو اوج ناراحتی خنده رو به لبم اوموردی ورجک طلایی من بعد آبجی رو خوابوندم باباجون رفت تو کوچه وقتی اود تو پرده رو محکم کشید دوباره یاسمین بیدار شد اشکم دراوم...
7 خرداد 1392